سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای منتهای آرزو ! آیا مرا به آتش می سوزانی ؟ پس امیدم چه می شود ؟ پس آن گاه دوستی ام چه می شود ؟ [امام سجّاد علیه السلام]
به سوی آسمان
 
به سوی آسمان
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 90/4/24:: 10:27 صبح     |     () نظر
 
یاد ایام جماران بخیر

 یاد ایام  جماران بخیر

 

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

 چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم 

فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم

 همچو منصور  خریدار      سر دار شدم 

غم دلدار فکنده است  به جانم،  شررى

 که به جان   آمدم   و   شهره بازار شدم 

درِ میخانه  گشایید به   رویم، شب و روز

 که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم 

جامه   زهد  و ریا  کَندم  و بر تن   کردم

 خرقه   پیر   خراباتى   و   هشیار  شدم 

واعظ شهر  که   از   پند   خود آزارم داد

 از دم رند   مى   آلوده   مددکار   شدم 

بگذارید   که   از   بتکده    یادى   بکنم

من که با دست   بت میکده بیدار شدم

 

امام خمینی(ره)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 89/10/29:: 11:8 صبح     |     () نظر
 
دعا کنید
 

دعا برای فرج صاحب الزمان

 

 

 

یکی از تشرّف‌یافتگان به آستان مقدّس حضرتش می‌گوید:

در مسجد مقدّس جمکران اعمال را به جا آورده و با همسرم می‌آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده و قصد دارند به طرف مسجد بروند. گفتم: این سیّد نورانی در این هوای گرم تابستان از راه رسیده، تشنه است. ظرف آبی به دست او دادم. ظرف آب را پس داد گفتم: آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان(عج) را از خدا بخواهید تا امر فرجش نزدیک شود. فرمودند:

«شیعیان ما به اندازة آب خوردنی ما را نمی‌خواهند. اگر بخواهند دعا می‌کنند فرج ما می‌رسد».

 

 

دعا کردن براى‏سلامتى‏و فرج آن حضرت، اطاعت از امر خداوند و نیز اهل بیت پیامبر اکرم‏صلى الله علیه و آله است.

 

امام حسن عسکری‏علیه السلام: دعا برای تعجیل فرج را شرط رهایی از فتنه‏های دوران غیبت دانسته می‏فرماید: به خدا سوگند! غیبتی خواهد داشت که در آن، تنها، کسانی از هلاکت نجات می‏یابند که خداوند او را بر قول به امامت‏اش ثابت قدم داشته و در دعا برای تعجیل فرج‏اش، موفّق کرده است

 

محبّت حکمت و عزّت - که تجلّیّاتی از جلوه‏های الله است - زمان ظهور را تعیین می‏کند. از طرف معصومان‏علیهم السلام، زمانی برای ظهور تعیین نشده است. تنها، آمادگی و زمینه سازی سریع‏تر، همراه دعا و التجای به درگاه خدا، لحظه‏ی ظهور را نزدیک می‏کند. حضرت صاحب الامرعلیه السلام در توقیعی که خطاب به اسحاق بن یعقوب صادر شده، می‏فرماید: «واکثروا الدعاء بتعجیل الفرج؛ فإنّ ذالک فرجکم.».

 

دعا برای تعجیل فرج، از چنان اهمّیّتی برخوردار است که امام صادق‏علیه السلام می‏فرماید: هر کس، بعد از نماز صبح و نماز ظهر، بگوید: «خداوندا! بر محمدصلی الله علیه وآله وسلم و خاندان او درود فرست و در فرج ایشان تعجیل کن!»، نمیرد تا قائم را دریابد.

 

***بنابراین، شیعه‏ی منتظر، باید در طول شبانه روز، در اوقات نماز و در همه‏ی ایّامی که درآن‏ها دعا سفارش شده، دعا برای تعجیل فرج را به عنوان یک تکلیف و وظیفه‏ی مهمِّ عصرِ غیبت فراموش نکند. دعا برای تعجیل فرج، دعای همیشگی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و ائمه اطهارعلیهم السلام و ملائکه‏ی آسمان‏ها بوده و هست.***

 

حضرت امام حسن مجتبی(ع) در عالم خواب یا مکاشفه به مرحوم آیت‌الله میرزا محمّدباقر فقیه ایمانی فرمودند:

در منبرها به مردم بگویید و به آنان دستور دهید توبه کنند و برای تعجیل ظهور حضرت حجّت(ع) دعا نمایند. دعا برای آمدن آن حضرت، مانند نماز میّت نیست که واجب کفایی باشد و با انجام دادن عدّه‌ای از دیگران ساقط شود؛ بلکه مانند نمازهای پنج‌گانه است که بر هر فرد بالغ واجب است برای ظهور آن حضرت دعا کند.

 

***پس هر کس که می خواهد در دنیای پر آشوب کنونی از نجات یافتگان و رستگاران باشد، باید خود را به وسیله دعا و توسل و تضرع به آستان حضرتش نزدیک کند تا مشمول دعای آن بزرگوار گردد.***

 

خدایا به همه ی ما توفیق دعا کردن برای فرجش عنایت بفرما (الهی آمین)

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 89/7/2:: 1:22 عصر     |     () نظر
 
معنی این عشق ...........

سالها پیش , در کشور آلمان , زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند , ببر کوچکی در جنگل , نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد.اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید , خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید , دست همسرش را گرفت و گفت :عجله کن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک , عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند. سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود.در گذر ایام , مرد درگذشت و …


مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق , دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.زن , با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود , ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.پس تصمیم گرفت : ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه , ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود , بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.دوری از ببر, برایش بسیار دشوار بود.روزهای آخر قبل از مسافرت , مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری , با ببرش وداع کرد.



بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید , وقتی زن , بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند , در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد : عزیزم , عشق من , من بر گشتم , این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود , چقدر دوریت سخت بود , اما حالا من برگشتم , و در حین ابراز این جملات مهر آمیز , به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید.ناگهان , صدای فریادهای نگهبان قفس , فضا را پر کرد:نه , بیا بیرون , بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی , بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد.این یک ببر وحشی گرسنه است.اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی , میان آغوش پر محبت زن , مثل یک بچه گربه , رام و آرام بود.اگرچه , ببر مفهوم کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده بود , نمی فهمید , اما محبت و عشق چیزی نبود که برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد.چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت نوع و جنس فرا رود.


برای هدیه کردن محبت , یک دل ساده و صمیمی کافی است , تا ازدریچه ی یک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند.محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم بر هم زدنی بهار کند.عشق یکی از زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی , چشم گیر است.محبت همان جادوی بی نظیری است که روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می کند و لذتی در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست.بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش , کل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر , شیرین و ارزشمند گردد.در کورترین گره ها , تاریک ترین نقطه ها , مسدود ترین راه ها , عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست.مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست , ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است.پس : معجزه ی عشق را امتحان کن !


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 89/4/27:: 8:38 عصر     |     () نظر
 
عکسهای زیبا


ایجاد چاله ای عمیق در یکی از خیابان های بوداپست





بزرگ ترین کتاب در روسیه با وزن 600 کیلو گرم





خطرناک ترین درخت های دنیا







کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 89/3/16:: 6:6 عصر     |     () نظر
 
بالن سواری
 

 

 ببخشید شما ثروتمندید

 

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو

حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و

گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.

 پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»

کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى

 به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم.

 مى خواستم یک جورى از سر خود م بازشان

 کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى

 دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم:

« بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون

 درست کنم

آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى

 نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان

 شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم

 و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که

 دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت

 و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید:

« ببخشین خانم! شما پولدارین »

نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان

 انداختم و گفتم: «من اوه... نه

دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى

 آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و

 نعلبکى اش به هم مى خوره

آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى

 صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان

 شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ

را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ

 آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل

 آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت،

 سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى،

همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى

 بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن

 کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک

 دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم

همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم

 نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

_ مدیر و مهندس.

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان

 به یاد آورد قرار مهمّی دارد، ارتفاعش را کم کرد

 و از مردی که روی زمین بود پرسید:

ببخشید آقا ، من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من

 بگویید کجا هستم تا ببینم

 به موقع به قرارم می رسم یا نه؟

مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً ?

 متری در طول جغرافیایی.... و عرض جغرافیایی .

.... هستید.

مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید.

مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید

 اگر چه کاملا ً دقیق بود ولی به درد من نمی خورد

و من هنوز نمی دانم کجا هستم

 و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟

مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید

 و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید

 چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت

 آن را دیگران بپذیرند.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 89/1/10:: 9:20 عصر     |     () نظر
 
توکل به خدا
 

ای مردم:

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اگر خدا کفیل رزق است:          غصه  چرا ؟

 

اگر رزق تقسیم شده است :           حرص چرا  ؟

 

اگر دنیا فریبنده است :          اعتماد به آن چرا  ؟

 

اگر بهشت  حق است  :     تظا هر به ایمان چرا ؟

 

اگر جهنم حق است :     این همه نا حق چرا ؟

 

اگر حساب حق است :        جمع مال حرام چرا ؟

 

اگر قیامتی است:    خیانت به مردم چرا؟ 

 

اگر دشمن انسان شیطان است:  پیروی ازاوچرا؟ 

 

اگر دروغ گناه است :    پس این همه دروغ چرا؟

 

 

التماس دعا


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 89/1/10:: 3:44 عصر     |     () نظر
 
سرود من خاموش


چه با احساس می گویی
سرود عشق در گوشم
برایت بارها خواندم
که بی تو من چه خاموشم
تو گفتی از نگاه من
من اما از حضور تو
 
تو از لبخند می گفتی
 
من از گرمای شعر تو
 
چه شب ها بی حضورِ تو
 
سرودِ عشق سر دادم
 
صدای آشنای تو
 
نخواهد رفت از یادم
 
اگر امروز غمگینم
 
اگر امروز خاموشم
 
بیا و باز نجوا کن
 
سرود عشق در گوشم
 
ترابی

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 88/12/7:: 1:26 عصر     |     () نظر
 
تازه ها

 

 

 

http://royayeaftab.persianblog.ir/

 

 

خوش امدی

 

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 88/12/6:: 9:56 صبح     |     () نظر
 
بی نهایت زندگی

باسلام

 

 

 

*******

 

اگر مختارید که بین حق به جانب

بودن و مهربانی

 

یکی را

 

                                               انتخاب کنید، مهربانی را

 

                                              انتخاب کنید 

 

                                عشقم را نثار کسی می کنم

 

                                     که با دستپاچگی در

 

جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد.

 

 به کسی که در

 

گوشه? خیابان به حالت احتیاج

 

 افتاده‌است، کمی

 

پول بیشتری می‌دهم. بین

 

جر و بحثهای مردم در

 

 یک سوپر مارکت می‌روم

 

و سعی می‌کنم به آن

 

محیط عشق ببرم.در غالب

 

 هزاران راه، هر روز،

 

 عبادت معنویم بخشش

 

 عشق است 

 

به دل خود مراجعه کنید

 

 و نسبت به تمام کسانی

 

که در گذشته از دست



آنها ناراحت شده اید احساس

 

 محبت نمایید. هر جا

 

ناراحت شدید اقدام به



بخشش و عفو نمایید. عفو

 

 و گذشت پایه بیداری

 

معنوی است.

 

                                                         والسلام

 

                                                                      ترابی



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ترابی 88/12/2:: 5:5 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4      >